جمعه

نا گفته ها از مولای متقیان، علی بن ابی طالب

. . . و عمرو بن بكر به مصر شد و همچنين بكرد، همان روز به مزگت آدينه بنشست، و رسم چنان بودى كه امامان همه به مزگت آدينه آمدندى و امامت كردندى پيش خلق اندر، و حكم كردندى و رسم امامت آن بودى. پس عمرو بن بكر هم اندر آن وقت به مزگت بنشست. و عمرو بن العاص را آن شب قولنج گرفته بود، چون سپيده بدميد نتوانست آمدن به نماز، صاحب شرط را بفرستاد خارجة بن حذافة العامرى، كه شو و نماز كن. سهل به مزگت اندر آمد. عمرو بن بكر او را شمشيرى بزد و بر جاى بكشت. مردمان او را بگرفتند و پيش عمرو بن العاص بردند. او گفت: چرا اين مرد را بكشتى؟ گفتا: من ترا خواستم كشتن كه بيعت بر تو كرده بودم. عمرو بن العاص او را گفت: تو مرا خواستى كشتن و ليكن خداى تعالى ترا كشت. و اين سخن مثل گشت كه هر كه او كارى خواهد كردن بر قضاى خداى تعالى از آن بود.
و عبد الرّحمن بن ملجم به كوفه همى بود تا آن شب با آن شمشير زهر آب داده، و خانه او به كوفه بود به محلّت بنى كنده، و آن قبيله بيشتر خوارج بودند، و مردمان ايشان به روز نهروان بسيار كشته شده بودند، و آن فرزندان ايشان كه كشته شده بودند، على را دشمن داشتندى. و به ميان ايشان اندر زنى بود كه اندر كوفه از آن نيكوتر نبود نام او قطام بنت الشجنه، و پدرش و برادرش بر در نهروان كشته شده بودند، و پسر ملجم اين زن را دوست همى داشت و او را به زنى خواست. زن او را گفت تو مرا كابين نتوانى دادن، و كابين من سه‏هزار درهم است و غلامى و كنيزكى و خون على. گفتا بدهم كه من خود از مصر بدين كار آمده‏ام كه او را بكشم و آنگاه بروم. زن پنداشت كه او همى مزاح كند. چون بسيار بگفت، بدانست كه راست گويد. پس با او اين بيعت بكرد كه هر گاه كه او على را بكشد و اين سه هزار درم و غلامى و كنيزكى بدهى من زن تو باشم. پس اين زن گفتا ترا يار بايد. گفتا اگر بود نيك، و اگر نبود روا بود. كسى بايد كه مرا راز دارد و اين سخن پيش كس نگويد. پس آن زن سوى مردى رفت از بنى تميم نام او وردان كه گاه گاهى از او
                        تاريخنامه‏طبرى،ج‏4،ص:674
شنيدى كه اگر مرا يار بودى من على را بكشتمى. پس اين زن او را گفت: يار يافتى، و او را به نزد عبد الرّحمن ملجم برد و هر دو بيعت كردند. و مردى بود از بنى اشجع نامش شبيب بن بجره، او نيز هم مذهب خوارج داشت و همى گفتى اگر توانستمى على را بكشتمى. پس عبد الرّحمن با اين مرد سخن بگفت و وردان را با او گرد آورد، و هر سه با هم يار شدند و بيعت كردند و همى بودند تا آن روز كه وعده كرده بودند.
پس آن روز وقت سپيده‏دم عبد الرّحمن و شبيب به مزگت اندر بنشستند يكى از آن سو و يكى از اين سو. گفتند چون اندر آيد هر دو شمشير بزنيم تا اگر يكى خطا آيد يكى راست آيد. وردان را گفتند تو پيش مسجد اندر بنشين تا اگر زخم ما خطا شود و مردمان به سر ما آيند و به گرفتن ما مشغول شوند، تو از آن سوى ديگر خود را درانداز و شمشيرى زن. پس بر اين بيعت كردند. و چون على عليه السّلام از در مزگت اندر آمد و ابن ملجم على را بيافت، شمشير بزد و شمشير به پهلوى على اندر آمد. و گروهى گفتند بر سرش زد و به دو نيم كرد. و على رضى الله عنه بانگ كرد كه بگيريد. مردمان مشغول شدند تا او را بگرفتند و شبيب و وردان بجستند.
شبيب به ميان مردمان اندر شد و نيافتند، و وردان به خانه اندر شد، و مردم از پس او اندر شدند و او را بكشتند. و على را برگرفتند و به خانه بردند. و عبد الرّحمن ملجم را پيش على بردند. على گفتا: چرا چنين كردى؟ گفتا: زيرا كه خون تو حلال ديدم از بس مسلمانان كه بكشتى و خون بناحقّ كه بريختى. على مر حسن را گفت:
اين را ]872 b[ نگاه دار، اگر من از زخم او بميرم او را بكش، و اگر بهتر شوم دانم كه او را چه بايد كردن.
پس حسن او را به خانه برد و بسته همى داشت. پس ديگر روز امّ كلثوم سوى حسن آمد و همى گريست. عبد الرّحمن ملجم را ديد بسته، گفتا: اى ملعون، امير المؤمنين على امروز بهتر است و ترا بتر. ابن ملجم گفت: اگر پدرت بهتر است و مرا بتر، تو چرا همى گريى؟ من اين شمشير به هزار درم خريدم و هزار درم بدادم تا زهر آب دادند، و آن چنان است كه اگر بر كوه زنم هلاك شود. پس دوم‏
                        تاريخنامه‏طبرى،ج‏4،ص:675
روز امير المؤمنين على رضى الله عنه وصيّت كرد. مردمان گفتند: يا امير المؤمنين، از پس تو با حسن بيعت كنيم؟ گفتا: شما دانيد، و من به خود مشغولم اندر اين كار چيزى نگويم. و روز سوم از آن زخم بمرد. و حسن و حسين او را بشستند و عبد الله بن جعفر با ايشان بود. سه جامه كفن كردند و [نه‏] تكبير كردند، پس او را به گور كردند به كوفه ميان سراى سلطان.
ديگر روز مردمان با حسن بيعت كردند. پس حسن ابن ملجم را بياورد و بفرمود كشتن. پسر ملجم او را گفت: مرا زمان ده تا كارى كنم كه اين خليفتى بر تو بماند و بيعت مردمان تمام شود، آنگاه اگر خواهى كه مرا بكشى تو دانى. حسن گفتا: چه كنى؟ گفت: من با خداى تعالى نذر كرده بودم، اكنون مرا زمان ده تا بشوم و سوى تو باز آيم آنگاه مرا بكش. حسن سخن او نشنيد، پس بفرمود تا او را بكشتند و بيرون بردند و بسوختند
.                        تاريخنامه‏طبرى،ج‏4،ص:676
 ذكر نسب على و فرزندان و سيرت او و صفت او عليه السّلام‏
امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف، و صفت او [چنين‏] گويند: مردى چرده بود ميانه بالا نه دراز و نه كوتاه و چشمها فراخ و شكم بزرگ [و منطقه كه بر ميان بستى چهارده بدست بودى، صبور بر رنجها، سختى، مبارز، هرگز هزيمت نرفت، عالم و زاهد، و هرگز با خداى تعالى شرك نياورد و بت نپرستيد و خمر نخورد و دروغ بر زبان وى نرفت و جز راست نگفتى و بزرگ سر بود] و پيش سر اصلع. و آن روز كه او را بكشتند شصت و سه ساله بود، و چهار سال و نه ماه خليفت بود. و نه زن به زنى كرده بود و نخستين فاطمه بنت رسول الله بود عليهما السّلام. و تا فاطمه زنده بود هيچ زن ديگر نكرده بود، و از پس او ام البنين بود دختر حزام بن ربيعة بن خالد از بنى كلاب، و ديگر ليلى بود دختر مسعود بن خالد از بنى تميم، و اسماء بود بنت عميس و ام حبيبه بود مادر فرزند كسى ديگر بود، چون شوهرش بمرد على او را به زنى كرد، و ديگر امامه بود بنت [ابى‏] العاص بن ربيعه، و مادر اين امامه دختر پيغمبر بود زينب كه زن ابو العاص بود، و ديگر خوله بود بنت جعفر بن قيس الحنفية و از بنى حنفيه بود، و از وى پسرى آمدش نامش محمّد، و او را محمّد الاكبر خواندندى و به ابن حنفيه معروف بود. و ديگر امّ سعيد بنت عروة بن مسعود الثقفى بود، و دگر محياة بنت و . . . . . . .
                       

شرح کشته شدن حسن بن علی

     
            تاريخنامه‏طبرى،ج‏4،ص:683
خبر مقتل حسن بن على رضى الله عنهما
چون حسن بن على از معاويه بازگشت، معاويه تدبير هلاك كردن او كرد و انديشيد كه به چه روى او را هلاك كند چنانكه كسى نداند كه او كرد. پس نامه كرد به زن حسن اسماء بنت اشعث بن قيس و گفت: اگر تو حسن را هلاك كنى من ترا به پسر خويش دهم يزيد. پس اسماء جواب نامه كرد كه ندانم كه چگونه هلاك كنم. معاويه دستارچه زهرآلود به اسماء فرستاد و گفت: چون حسن با تو گرد آيد اين دستارچه او را ده تا خويشتن را بدان پاك كند. پس چون حسن با او گرد آمد، آن دستارچه او را داد. حسن خويشتن را بدان پاك كرد و آن زهر اندر تن حسن كار كرد و اندر آن هلاك شد. و گروهى گويند شربتى زهر فرستاد معاويه تا اسماء مر حسن را داد، و ديگر گويند كه معاويه اسماء را ده هزار درم قبول كرده بود و ده ضيعت به سواد عراق اندر.
چون حسن بمرد چهل و شش ساله بود و او را گور كندند نزديك گور پيغمبر عليه السّلام. چون عايشه بشنيد بر استرى نشست و گفت نگذارم كه او را اينجا به گور كنى. پس گروه عايشه بيامدند. چون او را به گور خواستند بردن، تيرباران بر جنازه حسن كردند. پس او را به بقيع الغرقد به گور كردند. و اهل بيت حسن و
 خويشان او برخاستند و به مكّه شدند. و اسماء برخاست و سوى معاويه شد، و آنچه او را وعده كرده بود طلب كرد. معاويه او را گفت: تو كه با شويى چون حسن نبيره پيغمبر نشايستى و با وى وفا نكردى با فرزند من چه وفا كنى و او را بشايى. پس بفرمود تا او را بكشتند. و كشتن حسن به شعبان اندر بود به سال چهل و يك‏.
.                       

مغلطه توهین به مقدسات واعتقادات

به اعتقادات ما توهین شده.
به مقدسات ما توهین شده.
به خدا، پیغمبر و امامان و … توهین شده.
به اعتقادات یک میلیارد انسان توهین شده.
اینها جملاتی است که زیاد شنیده ایم. زیاد می شنویم و خواهیم شنید.
توهین به مقدسات چیست ؟ ‌اساسا مقدسات چیست ؟ آیا باید به هر عقیده ای احترام گذاشت ؟ معیار مقدس بودن یک عقیده چیست ؟ آیا برخی عقاید امتیاز ویژه ای دارند که مابقی عقاید ندارند؟
پاسخ به همه پرسشهای بالا از حوصله این نوشته خارج است. ولی مختصری که در زیر میخوانید تا حدودی به روشن شدن موضوع کمک میکند. البته امیدوارم.
روی سخنم با مذهبیون و علی الخصوص مسلمانان است.
نخست : این نکته باید روشن شود که لزوما تعدد پیروان یک مکتب، عقیده و یا طرز فکر هیچ دلیل مستندی بر حقانیت آن نیست. اگر اینطور بود الان همه دنیا باید تمام اعتقادات خود را رها ‪کرده‬ و دنباله روی چین و هند میشدند. بنابراین تکرار جمله (شما به اعتقادات یک میلیارد مسلمان توهین کردید) هیچ کمکی به اثبات درستی یا بر حق بودن اعتقادات آن یک میلیارد نمیکند. کما اینکه روزگاری در آلمان، فاشیسم در اکثریت مطلق بود،‌ ولی امروز هیچکس در دفاع از فاشیسم نمی تواند از منطق فوق استفاده کند. تقریبا همه انسانهای زمان گالیله هم اعتقاد داشتند خورشید بدور زمین می چرخد. اکثریت هندوها گاو را مقدس میدونند. آیا اکثریت دلیلی بر حقانیت است؟ لابد میخواهید بگویید: عقاید آنها باطل و پوچ بوده، ولی عقاید ما الهی و مقدس اند ! … ادامه را بخوانید.
دوم اینکه : عقاید شما چه امتیاز ویژه ای دارند که مابقی عقاید ندارند؟ در پاسخ میگویید:‌ الهی و مقدس اند ! بله مقدس اند. ولی فقط برای شما. همیشه بخاطر داشته باشید، آن چیزی که برای شما مقدس است، ممکن است برای افراد دیگر هیچ تقدسی نداشته باشد. پس دلیلی ندارد برایش احترامی قایل باشند. همونطور که شما برای عقاید هندوها، بوداییان، قبایل سرخپوستی آمریکا و یا سیاهان آفریقایی احترامی قایل نیستید. خیلی از قبایل آفریقایی اعتقاد دارند که برای درمان بیماریهای روحی فرد، باید او را زنده در آتش سوزاند تا شیاطین از جسمش خارج شوند،‌ آیا شما برای این عقاید که اتفاقا بشدت هم مقدس!! هستند ارزش قایلید؟ آیا اگر در یکی از این کشورها ماموریت کاری داشتید و دچار افسردگی شدید، حاضرید بخاطر احترام به عقاید آنها در آتش بسوزید؟
سوم اینکه : آیا شما هیچوقت به عقاید غیرمذهبیون احترام گذاشته اید؟ پاسخ البته که منفی است. شما در حالی دم از احترام به عقاید میزنید که عقاید مخالف یا حتی متفاوت را تحمل نکرده و نمیکنید. در خصوصی ترین حوزه زندگی افراد به بهانه امر به معروف دخالت می کنید. احکام شما برای بند بند زندگی تعیین تکلیف میکند. و سنگین ترین مجازاتها را برای کسانی که تبعیت نکنند اجرا میکند. (البته اگر در اکثریت باشید،‌ در غیر اینصورت تقیه میکنید!)‌ دین شما صریحا فرمان به قتل مخالفان و مشرکان می دهد. بزرگان دین شما نامسلمانان را به فجیع ترین شکل ممکن از بین برده اند. در این میان مطرح کردن احترام به عقیده از سوی شما بیشتر به شوخی شبیه است. این بانگ وامصیبتایی که سر میدهید دل کسی را به درد نمی آورد. تجربه تاریخ نیز این نکته را تایید میکند و این به دین خاصی محدود نمی شود. تمام ادیان وقتی در قدرت هستند، نه تنها برای عقاید مخالف احترامی قایل نیستند، بلکه با خشن ترین روش ها آنها را سرکوب میکنند. تاریخ هر گوشه ای از جهان را ورق بزنیم، پر از انسانهای بیگناهی است که به فتوای روحانیون گردن زده شده اند، به دار آویخته یا به صلیب کشیده شده اند.
چهارم اینکه : بسیاری از عقاید و احکام شما در تضاد مستقیم با اخلاقیات و دنیای مدرن هستند. در تناقض با اصول دموکراسی و حقوق بشر هستند. اصول دموکراسی، آزادی بیان و حقوق بشر دستاوردهایی هستند که انسانها طی قرنها با تمرین، تجربه و آزمون و خطا بدست آورده اند. این دستآوردها مجانی بدست نیامده اند و بر خلاف ایدیولوژی های مذهبی، هیچگاه ادعای کامل بودن و ایده آل بودن نکرده اند. دایما نقد شده، با خرد جمعی سنجیده و اصلاح می شوند. اگر مجموعه آنرا یک ساختمان بدانیم، انسانهای زیادی جان خود را از دست داده اند تا ذره ذره این بنا ساخته شود. خیلی بیراه نیست اگه بگوییم تک تک آجرهای این بنا نماینده انسانهای شریفی هستند که در این راه قربانی شده اند. حال چطور انتظار دارید که احکامی مثل سنگسار، قطع عضو، اعدام، چند همسری و … بسیاری احکام و عقاید ضد انسانی مورد احترام جوامع مدرن باشند؟! انسانهای امروزی نه تنها احترامی برای این افکار قایل نیستند، بلکه به آنها اعتراض هم دارند. جدا از روشنفکران انتظار دارید به این عقاید بدوی احترام بگذارند که دایما تکرار میکنید : باید به عقاید دیگران احترام گذاشت !؟
پنجم اینکه :‌ به یاد داشته باشید که مهمترین دلیل تعصب بیش از اندازه شما به باورهایتان، حقانیت آنها نیست بلکه فقط و فقط یک چیز است: با این باورها و اعتقادات بزرگ شده اید. مغز کودک بستر مناسبی است برای هر آنچه که از ابتدا به او بیاموزید. اگر از دوران خردسالی دایما در گوش او تکرار کنید:‌ مسیح خود خداوند است که روزگاری برای نجات بشر به زمین آمد و سخت ترین شکنجه ها را متحمل شد تا به بشریت درس خداشناسی دهد. و در آخر هم از صلیب خود به عرش پرواز کرد، کودک این داستان را به عنوان جز لاینفکی از اعتقاداتش می پذیرد و این باور مقدس طوری در ذهنش نفوذ میکند که هیچ انتقادی را تحمل نکرده و آنرا توهین آمیز می داند. دلیل باور بی چون و چرای شما به مقدساتتان این است که در چنین بستری بدنیا آمده و بزرگ شده اید، نه اینکه تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده اید که اینها بهترین باورها و تنها راه رسیدن به رستگاری هستند. شما هم اگر کوچکترین انتقاد، شوخی یا طنز را توهین آمیز تلقی میکنید، تنها به این دلیل است که از کودکی این عقاید در ذهن شما فرو شده بدون آنکه آلترناتیو دیگری داشته باشید. اگر در تایلند بدنیا آمده بودید، بودا برای شما همانقدر مقدس بود که در حال حاضر محمد مقدس است. و اگر در اسراییل بدنیا آمده بودید، عمیقا باور داشتید که خداوند در دفتر املاک و مستعلاتش برای شما یه تکه زمین به اسم سرزمین موعود کنار گذاشته که قرار است روزی آنرا بهر قیمتی بدست آورید!
در پایان باید بگویم: حتی اگر بر فرض محال جامعه ناباور با نقدها و طنزهایشان در حال توهین به مقدسات و اعتقادات شما باشند، این نکته را فراموش نکنید که شما به قدمت تاریخ به انسانیت توهین کرده اید. شما به قدمت تاریخ به بشریت بدهکارید. ما تازه اول راهیم. حالا خیلی راه داریم تا بیحساب شویم !